سنگی که سهم من شد سنگی که سهم من شد

صفحات کتاب : 212

ضمانت بهترین قیمت

فروشنده:‌ مهربان کتاب

42000 تومان
37800.0 تومان 10%

سنگی که سهم من شد سنگی که سهم من شد

روزگار بر همین منوال می‌گذشت و اهالی نام دیه را بر این دخترک طویله‌نشین نهادند و گاهی از سوراخی که گاوها پوزه‌شان را از آن بیرون می‌کردند، داخل طویله چشم می‌چرخاندند. دیه روی تختی چوبی که با حصیر حصار شده بود، با تکه‌های چوبِ پارچه‌پیچ‌شده بازی می‌کرد و ماریه مراقب بود او در این خانهٔ تاریک بیمار نشود. هر صبح فضولات را از آنجا تخلیه می‌کرد و جای نیش کک روی تن بچه را با پی گوسفند چرب می‌کرد و شانه به موی دخترک می‌کشید، مبادا شپش او را بیازارد. تا اینکه یک روز بعد از استحمام دیه را به خانه آورد تا رخت نو بر تن او کند. در فاصله‌ای که ماریه رخت شسته را زیر آفتاب پهن کند دیه گام برداشت و سمت شطیانا رفت که روی چهارپایه نشسته بود و طوماری را کتابت می‌کرد. روی پنجه پایش ایستاد و دست‌های کوچکش را بالا گرفت و به زبان کودکی چیزی نمکین اما نامفهوم گفت که شطیانا قلم و دوات کنار نهاد و از بالا به چشمان خرمایی‌رنگ و موهای مجعد و صورت گلگون او خیره شد. سرش را پایین‌تر آورد و دیه دست برد و پنجه در ریش شطیانا انداخت و پایین کشید. شطیانا با خنده به زانو نشست و گرم بازی با دیه شد. وقتی به خودش آمد که ماریه با چشمانی اشکبار آن خر و خرسوار را تماشا می‌کرد. شطیانا دیه را وانهاد و بار دیگر برای کتابت نشست. دستی به ریش‌های بافته‌اش کشید، گلویی صاف کرد و گفت: «گمانم کنج اتاق مجاور جایی برای این باشد.» ماریه تشت بر زمین نهاده و فی‌الفور کنج خانه را برای دیه مهیا کرد و دیه شبی را به دور از گزند کک‌ها، به روی پوستین پشمی به خوابی آسوده رفت. ماریه از همان شب فهمید که می‌تواند شطیانا را دوست داشته باشد. شبی که بعد از هشت سال نطفه‌ای در بطن ماریه بسته شد. قبیلهٔ بنی‌زریق دور خانه‌هایشان دیواری ممتد کشیده و دو دروازه برای آن ساخته بودند. کنیسه‌ای در قلب این قلعه قرار داشت و خانهٔ شطیانا کنار کنیسه بود. قلعه شبی آرام را زیر نور مهتابی کامل صبح می‌کرد که صدای جیغ ممتد دخترکی در میان خشت‌های این دیوارهای بسته طنین‌انداز شد. شطیانا پریشان‌خاطر از خواب جهید. کندر به آتش ریخت و سر در میان دود کرد تا آرام بگیرد.